فرهنگی - اجتماعی - سیاسی

بررسی موضوعات روز

فرهنگی - اجتماعی - سیاسی

بررسی موضوعات روز

پندانه۳۰

پندانه

جوانی تعریف می کرد: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.

از هم جدا شدیم. 

شب به تخت خوابم رفتم.

ولی اندوه، تمام وجودم را فرا گرفته بود...


مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم، چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم... 


روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را از جیبم درآوردم...

پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم. 


در آن نوشتم:

شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.

آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟


به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست... 


پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی

ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام.

وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.


اشک از چشمانم سرازیر شد... 


یک روز پدرتان از این دنیا می رود، قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید، 

اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید و بر او رحمت و درود بفرستید.

پندانه۳۰

پندانه

جوانی تعریف می کرد: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.

از هم جدا شدیم. 

شب به تخت خوابم رفتم.

ولی اندوه، تمام وجودم را فرا گرفته بود...


مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم، چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم... 


روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را از جیبم درآوردم...

پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم. 


در آن نوشتم:

شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.

آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟


به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست... 


پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی

ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام.

وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.


اشک از چشمانم سرازیر شد... 


یک روز پدرتان از این دنیا می رود، قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید، 

اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید و بر او رحمت و درود بفرستید.

پندانه۳۰

پندانه

جوانی تعریف می کرد: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.

از هم جدا شدیم. 

شب به تخت خوابم رفتم.

ولی اندوه، تمام وجودم را فرا گرفته بود...


مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم، چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم... 


روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را از جیبم درآوردم...

پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم. 


در آن نوشتم:

شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.

آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟


به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست... 


پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی

ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام.

وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.


اشک از چشمانم سرازیر شد... 


یک روز پدرتان از این دنیا می رود، قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید، 

اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید و بر او رحمت و درود بفرستید.

انسان موفق

 موفق ترین انسانها 

آنهایی نیستند که 

به ثروت یا قدرت 

رسیده اند، 

بلکه 

کسانی اند که هیچگاه 

دیگران را نرنجانده اند، 

دل کسی را نشکسته اند 

و باعث غم و اندوه 

هیچکس نشده اند.


انسان موفق

 موفق ترین انسانها 

آنهایی نیستند که 

به ثروت یا قدرت 

رسیده اند، 

بلکه 

کسانی اند که هیچگاه 

دیگران را نرنجانده اند، 

دل کسی را نشکسته اند 

و باعث غم و اندوه 

هیچکس نشده اند.