فرهنگی - اجتماعی - سیاسی

بررسی موضوعات روز

فرهنگی - اجتماعی - سیاسی

بررسی موضوعات روز

ثروت مرد

ثروت مرد به پولش نیست،بلکه به همسر باایمانش است.

ثروت پیامبر خدیجه(س) بود نه پول خدیجه.

ثروت علی(ع) زهرا(س) بود که امام حسن(ع)وامام حسین(ع)و زینب کبری(س) را تربیت کرد و به جامعه تحویل داد.

تنبیه قضات متخلف برای بازسازی قوه قضایی

 نباید رحم کرد/با این اقدام، دستگاه قضایی درست خواهد شد


تصمیم رئیس قوه قضائیه برای انتشار نام و تصویر #قضات_متخلف، یکی از انتظارات جدی #رهبر_انقلاب درباره #اصلاح_قوه_قضائیه را برآورده کرده و ریشه #فساد را در این دستگاه خواهد خشکاند.


به مناسبت این تصمیم، بازخوانی نظر رهبر انقلاب در این باره، خالی از لطف نیست:


یادم مى‌آید که در اوایل دوران ریاست جمهورى، جمع آقایان شوراى عالى قضایى، پیش من تشریف آوردند. در آن جلسه، صحبت از قاضى‌یى شد که در شهرى تخلفى کرده بود. 


من نظر خودم را درباره‌ او مطرح کردم و گفتم سلیقه‌ام این است، شما آن را ارزیابى کنید و ببینید که آن را قبول دارید یا نه؟ گفتم: آن قاضى را در همان شهرى که این تخلف را کرده، محاکمه کنید. اگر شلاق یا زندان و یا هر چیز دیگر است، در همان‌جا حکم را بر او اجرا کنید و بعد هم در همان شهر، او را دوباره بر مسند قضاوت بگذارید.


گفتند: این کار، تشکیلات قضایى را تضعیف مى‌کند. گفتم: به نظر من تقویت است؛ زیرا آن دادستان و یا حاکم شرعى که به خاطر تخلف، آن‌جا کتک را مى‌خورد، بعد که پشت آن مسند قضا نشست، خواهد گفت ببینید، مسأله‌ى قوّه‌ى قضاییه این است؛ من حتّى فاسد شدم، با من این کار را کردند. بنابراین، خودش دیگر اشتباه نخواهد کرد. این، انتقام و نقمت الهى است. او دیگر جرأت نمى‌کند على‌الظاهر تخلف نماید؛ مگر آدمهاى واقعاً مریض که تخلف مى‌کنند. 


با اعمال این قاطعیت، دیگران هم خواهند گفت که ببینید، قوّه‌ى قضاییه این است و چنین متخلفانى را خودش مجازات مى‌کند...


نباید رحم کرد. ترحم در این‌جا، واقعاً به معناى جفاکارى بر این #امت_اسلامى است. به نظر من، روى #قضات_فاسد باید بیش از اندازه‌ى مردم معمولى فشار آورد. 


جرم این افراد، به ملاک گناه در شب جمعه یا به ملاک گناه سادات یا به ملاک گناه شیعیان است که فرمودند: هر کدام از شما که گناه کنید، گناهتان دو برابر دیگران است؛ چون «شَین»(عیب و زشتی) براى ماست. باید از این قاضى انتقام گرفت. 


البته، انتقام الهى مورد نظر است، نه انتقام شخصى. اگر چنین فردى تخلف کرد، اگر توصیه قبول نمود، اگر کارى که از معیارها خارج است، انجام داد، در هر شرایطى که هست، باید به مجازات برسد. 


به نظر من، اگر این کار نشود، دستگاه قضایى درست نخواهد شد."



همزیستی در کنار هم با تمام معایب ومزایا

ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﯾﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﯾﺦ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻧﺪ.

ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﻬﺎ ﻭﺧﺎﻣﺖ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ

ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ : 

ﺩﻭﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻨﺪ ...!؟

ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺮﻣﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ 

ﻭﻟﯽ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ

ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ 

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺍﺯﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻧﺪ

ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻣﯽ ﻣﺮﺩﻧﺪ.

ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ، ﯾﺎ ﻧﺴﻠﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ .

ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪ. ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ

ﺑﺎ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ 

ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺳﺖ .

ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ

ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﯽ ﻋﯿﺐ ﻭ ﻧﻘﺺ ﺭﺍ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ 

ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻓﺮﺩ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﯾﺐ

ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻧﻤﺎﯾﺪ


ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ 

ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﻴﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ

ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎیی ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ میگردیم .



کتاب خوانی در جامعه عامل تغییر

یک دانشجوی خاورمیانه ای میگفت

زمان تحصیلم در سوئیس با یکی از

اساتید دانشگاهمون رفتیم کافه

نزدیک دانشگاه تا قهوه بخوریم


حرف از حکومت و اوضاع بد خاورمیانه شد

که استادم حرف جالبی زد که

همواره توی ذهنم نقش بست.


استادم گفت: فکر نکن برای کشورها قرعه کشی کرده اند و مردم سوئیس به خاطر شانس خوب این حکومت گیرشون اومده و مردم خاورمیانه بد شانس بودن و به این روز افتادند، بلکه هر ملتی حکومتی که سزاوارش هست رو میسازه و اتفاقا مردم سوئیس حقشون داشتن حکومتی اینچنین هست و مردم خاورمیانه هم لیاقتشون بیشتر از اینی که دارند، نیست. 



دوستم میگفت: کمی احساس تحقیر کردم

به همین خاطر پرسیدم: ما باید چه کاری

 انجام دهیم تا تغییر کنیم؟


استاد فنجون قهوه رو از کنار

دهانش پائین آورد و لبخندی زد و گفت:


هر سوئیسی در سال ۱۰ کتاب میخواند، تو اگر یک خاورمیانه ای را دیدی از طرف من بهش بگو چنانچه مردم کشورت سالی یک کتاب بخوانند کشورت تغییر خواهد کرد.




باور فهم و شعور مروم

پتو و چای داغ!


نویسنده :رحیم قمیشی


عماد، نگهبان خوش تیپ عراقی، در اردوگاه فارسی را کم کم یاد گرفته بود. بر خلاف خیلی از نگهبان ها عماد پوست روشنی داشت و موهای پرپشت و زیبایش همیشه شانه کرده بود. لباس هایش هم دائما اتو کشیده و مرتب بودند. مثل ایرانی ها.

نسبتا باهوش هم بود و البته خیلی زیرک.

طبیعی بود بیشتر ازسایر نگهبان ها با ما ارتباط برقرار می کرد.

می گفتیم: عماد! بعد از جنگ بیا ایران چلو کباب ما را بخور، عاشقش می شوی!

نگاه تمسخر آمیزی به ما می کرد و به فارسی دست و پا شکسته اش می گفت:

- من ایران بیام با من کباب درست کنین، آره!؟ با سیخ، با آتیش!!

هر چه قسم می خوردیم نه به خدا، ما کینه ای نیستیم، بیا مهمان نوازی ما را ببین. باز مسخره مان می کرد و باورش نمی شد...


چند وقتی بود روشی یاد گرفته بودیم برای داغ کردن چای تلخی، که با سطل از آشپزخانه می آمد، و همیشه یخ کرده اش را در هوای سرد زمستان باید می نوشیدیم. سیم برق، دو قاشق، چوبی وسطشان، و قوس الکتریکی، که ظرف چند دقیقه آب را به جوش می آورد. 

نوشیدن چای داغ، وسط سوز سرما، چه حسی می داد!

آن شب درِ سطل چای را که برای توزیع برداشتم حواسم نبود عماد مستقیم از پشت پنجره نگاهم می کند. بیرون تاریک بود و داخل آسایشگاه چراغ ها روشن. همین بود که او دیده نمی شد.

وقتی متوجه اش شدم که با چوبش به پنجره می زد!

- چای داغ؟! چطوری چای داغ؟

بخار چای را دیده بود!

خدایا چه بگویم؟

وحشت و نگرانی از اینکه دستگاه مهندسی ساز ما لو برود وجودم را فرا گرفت. با مکث کوتاهی گفتم:

- سیدی عماد! ما چای رو که میاریم داخل، پتو میذاریم روش... هشت تا، ده تا، خیلی، همین چای رو داغِ داغ می کنه!

خودم هم می دانستم دروغ شاخدار و خنده داری است. مگر می شد؟

عماد کمی فکر کرد، سرش را تکان داد. و گفت؛ "خیلی خوب!" و رفت.

گفتیم فردا هم تفتیش هست و هم کتک شدید برای دروغ گفتن مان. و طبق معمول خدا خدا گفتن هایمان شروع شد. خدایا پس کجایی!؟ خدایا این نذرت، این قول، فقط عماد یادش برود.

و تا صبح نگرانی و بی خوابی ادامه داشت.

فردا که در را باز کردند نه خبری از کتک بود و نه از تفتیش. خیلی عجیب بود، داشتیم شاخ در می آوردیم! 

تا اینکه بچه های آسایشگاه دو و سه را که دیدیم معمای ما حل شد.

می پرسیدند؛

- دیشب به عماد چه گفته بودید؟!

- چطور مگر؟

-  آمده بود آسایشگاه ما، که اگر می خواهید چایتان داغ شود، ساده است! با ده پتو روی آن می شود!

باورش شده بود...

همین شد که سال ها با همین روش، چای را گرم می کردیم و نگهبان ها فکر می کردند با گذاشتن پتو چای مان داغِ داغ می شود!


حالا سال هاست آزاد شده ایم...

هی پتو می گذاریم روی مشکلات، هی پتو می گذاریم روی حقایق، پتو می گذاریم روی ناکامی هایمان، هشت تا پتو، ده تا پتو، کم کم خودمان هم باورمان شده... انگار با پتو انداختن واقعا چای داغ می شده!

خودمان هم می دانیم نمی شود...

عماد ندانست ما که می دانیم.

مبادا دروغ های خودمان باورمان شود!

نکند فکر کنیم همینطوری با پتو می شود مشکلات را حل کرد. ایمان و اعتقاد مردم به دین روز به روز دارد کمتر می شود، ناامیدی، گرانی، بیکاری، سوء مدیریت، تبعیض، ریا، فاصله های طبقاتی بیداد می کند. و از همه مهم تر بی اعتمادی بین مردم و حاکمان وحشتناک شده. این ها مسائل کوچکی نیستند.

با سخنرانی و حرافی و سخنان دو پهلو مشکل حل نمی شود. با بستن چشم ها مشکل حل نمی شود. با خرج کردن از شهدای مظلوم و از ایثار جوان ها نمی شود!

هر چیزی راهی دارد.

با پتو و دروغ، چای هم داغ نمی شود، که کشور اداره شود!

صداقت گوهر گرانبهایی است که ما کنارش گذاشته ایم. دیگر با خودمان هم صادق نیستیم! با مردم صادقانه صحبت نمی کنیم. مشکلات واقعی را  نمی گوییم، به مردم شخصیت نمی دهیم، از آنها کمک نمی خواهیم. صادق نیستیم...

مردم نگهبان های عراقی نیستند!

می فهمند.

با پتو، چای گرم نمی شود!

با کِتمان، بحران ناپدید نمی شود!

باور کنیم!


 6 بهمن ماه 1396