فرهنگی - اجتماعی - سیاسی

بررسی موضوعات روز

فرهنگی - اجتماعی - سیاسی

بررسی موضوعات روز

لاف عشق (بسیار زیبا)

 لاف عشق (بسیار زیبا)


 در حدود دویست سال پیش جمعی از صالحین در نجف جمع بودند. روزی با خودشان نشستند و گفتند: چرا امام نمی آید؟ در صورتی که ما بیش از ٣١٣ نفر که او لازم دارد هستیم. تصمیم گرفتند از بین خودشان یک نفر را که به تایید همه، خوبترین شان هست، انتخاب کنند تا با اعتکاف در مسجد کوفه یا سهله، از خود امام بخواهد که راز تاخیر در ظهور را بیان بفرمایند.


 او هم رفت و بعد دو سه روز برگشت  و ماجرا را اینگونه تعریف کرد: وقتی از نجف بیرون رفتم با کمال تعجب دیدم شهری بسیار آباد در مقابل من ظاهر شد. جلو رفتم و پرسیدم اینجا کجاست؟ گفتند این شهر صاحب الزمان است. بسیار خوشحال شدم و تقاضای ملاقات کردم. گفتند حضرت فرموده اند: شما فعلا خسته ای، برو فلان خانه، آنجا مرد بزرگی هست. ما دختر او را برای شما تزویج کردیم. آنجا باش و هر وقت احضار کردیم بیا.


 به آن خانه رفتم. از من خیلی پذیرایی کردند و آن دختر را به اتاق من آوردند، هنوز ننشسته بودم که ماموری آمد و گفت: امام میفرمایند بیا! میخواهیم قیام کنیم و شما را به جایی بفرستیم. گفتم به امام بگو امشب را صبر کنید. من امشب نمی آیم. تا این را گفتم، دیدم هیچ خبری نیست. نه شهری هست، نه خانه ای و نه عروسی. من هستم و صحرای نجف.


#حکایات_و_تشرفات ۳۲


خودکار بیک دیگه ایرانی نیست

 خودکار بیک دیگه ایرانی نیست


واکنش های مردم به سریال پایتخت

 واکنش های مردم به سریال پایتخت زیاد بود. چند نمونه اش رو بخونید. بیشتر در واکنش به این دیالوگ بود...


دوتا پیرمرد 

ده-یازده تا زن

دوتا حوری

اینجا بهشته زودتر خودتونو برسونید...


خیلی دردآوره برای مردی که چندتا داعشی وحشی به ناموسش بگن حوری و کتکش بزنن . امشب همه با دیدن پایتخت اینو احساس کردیم و واقعا اذیت کننده بود فقط و فقط باید گفت برای شادی روح همه ی مدافعان حرم و وطن صلوات 


اونجایی که داعشیا داشتن از ماشین پیاده میشدن..

نقی فقط یه جمله تکرار میکرد 

میگفت : 

"یا ابلفضل زن و بچه

یا ابلفضل زن و بچه.."



اون ترس، غیرت و تعصبی رو که موقع اسارت سارا و نیکا و حوری خطاب کردنشون تو وجودمون اومد رو شهدا مدافع حرم زودتر حس کرده بودن!



امشب پای فیلم پایتخت زمانی که ناموس ایرانی رو حوری صدا کرد بغضم ترکید.



اون صحنه ای که برگشت به دخترای نقی گفت حوری و با لگد زد تو صورت هما داشتم از عصبانیت میلرزیدم!

دردناکتر اینه که این صحنه ها بارها در عراق و سوریه تکرار شده!



کاش اونایی که مدافع حرم رو مسخره می کردن این قسمتای پایتخت رو ببینن



فقط تصویر پوتین داعشی و حوری خطاب کردن دختران نقی...

امشب شاید کمی فهمیدیم امنیت یعنی چه... بمیرم برای مظلومیت مدافعان حرم و خانواده هاشون



پایتخت رو میدیدم و کلی اشک ریختم در حالیکه برادرم از سوریه برگشته و مثل یک شیر در تمام مدت پخش سریال به من میگفت: صالحه نترس من اینجام اینکه فیلمه اگه واقعا داعش بیاد گردنشو میشکونم


امشب با دختر کوچکم شاهد سریال پایتخت بودم ، ترس رو تو چشماش میدیدم... واقعا نداشتن امنیت  حس بدی بود...


پندانه۲

#پندانه 


سوار اسبی بودم که سایه اش روی دیوار افتاد


اسب به آن سایه نگاه میکرد و خیال میکرد اسب دیگری است و سعی میکرد از آن جلو بزند،و چون می دید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه میکرد تا حدی که اگر ادامه می یافت، مرا به کشتن می داد.


اما به محض اینکه دیوار تمام می شد، آرام می گرفت.


حکایت بعضی از آدمهاست.


وقتی که بدون در نظر گرفتن توانایی های خود به داشته های دیگران نگاه کنی و گرفتار چشم و هم چشمی شوی، تو را به نابودی میکِشد.


خاطره‌ای قابل تأمل از حجت‌الاسلام کرمی در باره مرتضی الویری

 خاطره‌ای قابل تأمل از حجت‌الاسلام کرمی در باره مرتضی الویری


چند روز پیش از چابهار عازم تهران بودم. بدلیل طولانی بودن پرواز، دقایقی را از صندلی بلند شدم که در راهرو قدم بزنم که یک‌مرتبه خانمی پا به سن گذاشته صدا زد: 


حاج آقا شما تلویزیون برنامه دارید؟ من که منتظربودم نقدی یا نکته‌ای داشته باشند گفتم: بله بعضی وقتها.


از قضا پدر و برخی از دوستان هم همراهم بودند. با لحنی بسیار طلبکارانه و خیلی رسا برای جلب توجه اطرافیان به من فرمودند که: حاج آقامیشه این‌قدر حرف نزنید؟!! مردم خسته شده‌اند از حرف‌های بی‌عمل شماها. با تعجب تمام سکوت کردم و فقط یک کلمه گفتم: چشم حاج خانم حتما.


هنگام پیاده شدن از هواپیما جوانی جلو آمد و او هم با صدای بلند بنده را خطاب کرد: حاج آقا قرار این بود؟ انقلاب برای این بود؟!! سلامش کردم و گفتم عزیزم مگه چی شده که این‌قدر عصبانی هستید؟


با اشاره، بنز تشریفات فرودگاه و دو سه تا محافظ را نشان داد که برای استقبال از آقای الویری عضو شورای شهر تهران آمده بودند. 


من هم جا خوردم و خودم رو به ایشان رسوندم. حالا نوبت من بود. باصدای رسا فریاد زدم آقای الویری شما مگه چه کاره‌اید که باید این همه تشریفات داشته باشید؟ چراکاری می‌کنید که مردم به انقلاب بدبین بشوند و....


منتظر بودم جوابی به اعتراض من بدن که یک‌مرتبه دیدم همون خانمی که در هواپیما به من معترض بود که چرا این‌قدر حرف می‌زنید پشت سر جناب الویری ظاهر شد وخیلی شیک و با استقبال محافظین، صندلی عقب بنز تشریفات نشست!


مونده بودم چی بگم؟!! کاش مادر شهیدی به من اعتراض کرده بود و یا کسی که طلبی از مملکت و نظام داشت... 


اما این طایفه که تا توانستند خوردند و همیشه هم طلبکار بودند...